به نام خدا
سلام؛
آدمیزاد، موجود عجیبیه. فکر میکنم آدم هیچوقت نمیتونه کسی رو خوب بشناسه و سر از کارش دربیاره.
گاهی دلت میخواد شونههای نفر مقابلتو بگیری تو دستت، زل بزنی تو چشمایی که ازت پنهان میکنه، و فریاد بکشی:
تو که طاقت دوری نداری، چرا اینهمه سال من و خودت و بقیه رو عذاب دادی؟
تو که اینهمه مشتاقی که لااقل از سر غرور و حفظ ظاهر هم که شده، نمیتونی جلوی اشکات و لرزش صداتو بگیری، پس چت بود اینهمه آتیش سوزوندی؟
من چه ظلمی به تو کردم که آتیش کشیدی به سراپای قلبم؟!
آدم هیچوقت نمیفهمه کی دقیقا چشه!
این که هیچ.
آدم اصلا از کار خودشم سر در نمیاره.
فقط اینقدر میفهمم که انسان، صاحب نیروییه که هرگز نمیتونه بفهمه و باورش کنه.
و انسان، صاحب غروریه که عین علف هرز، دائم از یه گوشهی باغ دلش سر در میاره و رشدشو دچار چالش میکنه. پس دائم باید هوشیار باشه و از ریشه دربیاره این علف هرز مزاحم رو.
بازدید امروز: 211
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 583855